تکرار میکنم!

کسی اینجا هست؟

۱۲ نظر

ببینید کی برگشتهههه

ساعت دوازده شب، با داداش تنها درخانه، بازی بارسلونا و اتلتیکو مادرید. چند لحظه سرپا نگاه میکنم. نباید بشینم. نباید ببینم. تازه ترک کرده م اما شیطون درونم پتانسیل اعتیاد دوباره رو داره حتی در حد نگذشتن از بازی گُل گُهَر و خُل شُجَر مثلا. خیابانی؟ اسم پیکه رو میگه. به داداش میگم این همونیه که لایی زدن بش؟ :دی میگه تو از کجا میدونی لایی چیه :)))))) بله خودشه :دی ولی هنوز نمیدونم آفساید چیه و چرا گلی که با اون همه مصیبت زده میشه رو میگن آفساید بود مثلا :|. میخوام بپرسم اینجا همون استادیوم خوشگله س؟ نمیپرسم. ولی میرم دنبال دفترچه بیست هزار آرزوم. روی کمد، داخل جلد هدفون یکی مونده به آخری. تاریخ امروز رو بالاش میزنم و پایین تر مینویسم نیوکمپ ^^. یه هه به خودم میگم. به تاریخی که اون زیر نوشته خواهد شد فکر میکنم. اون بالا تاریخ خواستن و این پایین تاریخ توانستن. شاید هیچوقت. ولی به این یکی امیدوارتر از همون لفظ استادیوم معمولی تو کشور خودمم. از اول میخونم همه رو. صفحه اول همینجاس. صفحه بعدی تو این عرض جغرافیایی امکان دیدنش نیست. صفحه های بعدی؟ تو این طول جغرافیایی امکانش نیست. اونیم که طول و عرضش درسته، زمانش نیست! 
اگر عمری بود و بودم و بودیم و بیانی موند و بنفشه ای، تا اونجا که طول و عرض و زمان اجازه بده :دی دون دون همه رو همینجا نشونتون میدم. با تاریخایی هم بالا هم پایین و نوشته ای اون وسط و پس زمینه ای که خودشه، خود خودش... این اتود اونقد عزیز بود و هست که ده روز بعد گم شدنش دوباره بودنش اونقد محال مینمایید و مهم بود که وارد این دفتر شه. این از اولین تاریخ پایین نوشته شدگی :)))


۷ نظر

فالوورای عزیزم

ناموسا این روزا دلتون خوشِ چیه؟

۵ نظر

آذری ام. میفهمید؟ آذریییییی :)))))

ینی الله اکبر. که مار از پونه بدش میاد، پونه میاد. که نووووووووعچ من نِوِر این کار زشت و سخیف رو نه انجام، هاااااااا نمی انجام؟ یه بلایی سرت بیارم بنفش جون که خیلی هم انجام. هیچی بابا. من هی ملت رو مسخره میکردم و خندیدم بشون و پوکرفیس سرتکون دادم مقابل طالع بینی های ماه تولد. که ویژگی های ماه تولد فلان، بهمان. که ما اردیبهشتیا خاصیم و من یه اسفندی مغرورم دایرکت نیاید. که پرچم شهریور بالاست. که جم کنین باباااااا ماه تولدتون صرفا یه تابع ساده س خودمونم میدونیم تابع چیه. حالا یکم اینور اونور. که کوفت و زهرمار تو ژن ما نهادینه شده تخم ما رو تو ماه مبارک و پربرکت مهر ایجاد نمودند و دیده های زیبایمان را خرداد به جهان گشودیم و هرکی یه خردادی کنارش داره غم نداره. تو بیوش میزنه. تو پروفایل شونصدبار جارش میزنه. پیکس ماه تولدشو میکوبونه رو کیفش... صب کن صب کن. پیکسل؟ من دوتا دارم. هیچکدومو رو هیچ کیفی نزدم. همینجوری تو کشومن گاهی نگاشون میکنم و میبینم چقد شبیه منن. یکیشون یه خرسه که خوابش میاد. اون یکیم اعصاب نداره داره داد میزنه. قشنگ خودمن. خود خودم. خودم خریدمشون و قراره هر پیکسی که چشامو قلبی کرد و دیدم شبیه منه رو بخرم. ولی ماه تولد؟ حرفشم نزن.
تو اتاق داداش کوچیکه م. خودش دراز کش رو تختش و من چهارزانو رو صندلیش نشستم و دارم کیبوردِ کثیفشو نگاه میکنم. میگه اون کشو رو باز کن. باز میکنم. کلی ات و آشغال توشه. هرچی خورده آشغالاشو ریخته این تو :| میگه برش دار. میگم پوست نارنگیا رو؟ یا جلد این کیکی که خوردی رو؟ میگه نه زیرشونو بگرد، یه چی توشه :)))))) و ادامه میده میخواستم روز تولدت بهت بدمش ولی تحمل نکردم -.- :))) دوتا پیکسلن. یکی ماه تولد خودش و اون یکی من. هاج و واج و بعد خندون نگاش میکنم. میگه نوشته های روشو باور نکن تو ولی هاااا :)))) چندوقت پیش فرستادیم برات خودکار بخرم اینارم دیدم خوشم اومد گرفتم برات... میگه بنفش بحمدلا سال بعد میری دانشگاه؟ کیف میخری؟ میزنیش رو کیفت؟ میخوام برم لپاشو ببوسم که آخه بچهههههههههههههههه :)))) سرما خورده. میگه برو اونور سرما میخوری درس نمیخونی مامان میاد بیچارم میکنه -.- برو قبول شو حوصلتو ندارم تو خونه دیگه...

۱۱ نظر

از اینجا که منم

ترکیب پنج شنبه، این یکی دل درد، اون یکی دلِ تنگ، این یکی سرِ خراب، اون یکی سرِ پرسودا، کنکور شماره سه، بی حوصلگی، بی نتی و دیگر بی ها دیگه... ولش کن.

۱۳ نظر

به کمتر از فعلی که سر دلبرم آوردی فکر نمیکنم برات پری جون.

فیروزه ام، دلبرین اتود فیروزه ایمو پیدا کردم. و دزدشو هم. آش و لاشه. نابود. حس مردی رو دارم که یه ماهه زنش گم شده وقتیم پیداش کرده میبینه بش تجاوز کردن .. حالا چجوری خوشال باشم از پیدا شدنش؟ زنم داره گریه میکنه لهنتیا :( 

۴ نظر

پنج شنبه قبل آزمونه، رد داده، جدی ش نگیرید :دی

اگه بکشم بیرون از پدیده ای به نام موچین که تازگیا باهاش آشنا شدم و دم به دیقه کندن چند دونه مو و هی نازک تر کردن ابروام ، اگه انقد پلی لیست زیبا و دلبرم حالمو خوب نکنه و بذاره معمولی باشم، اگه چهازانو نشینم رو صندلیم و چشم نیفته به شکمی که تو اون حالت دیگه صاف نیست و نبینم چه فوش ها که بلد نیستم بدم بهش که عوضی تو کی اینجوری شدی؟، اگه لیترلیتر شیرکاکائو به جای خون جاری نشه تو رگام با دیدن اون چشای خندون و  هی نگم فتبارک الله احسن الخالفین، اگه با هربار بیرون رفتن از اتاقم و دیدن مامانی که بیس چهارساعته پای لب تابشه و بیست سه آبان دفاعشه و یوهووووو و نگم از تهران میریم دیگه؟ و نگاه چپ چپش مکدرم نکنه، اگه ذوق کردنام برا جام جهانی بعدی و برنامه چیدن که واهاااییییی میشه برم ینی؟ ممنوع الورودمون که نکرده قطر؟ اصن ایران توش هست این بار؟ ورزشگاهای اونجام مردونه س؟!، اگه این تیربرق روبرو در خونمون میخکوب و کورم نکنه پای خودش، اگه دلم بشینه سرجاش و جز شیرکاکائو پمپ کردن تو کارای دیگه دخالت نکنه، اون موقع میام بخونم ملخ رگ شکمی ندااااارد کرم خاکی معده نداااارد دهلیز چپکی بافت گرهی نداااااارد آخخخخ قلبم، دل من طاقت دوری ندارد :"))))))
۶ نظر

پستِ بیات شده، محتوای بیات نشده

میگه بیاین دانشگاه ایران. میگم نمیدونم کجاس. میگه گوشی بابات دستته مپ که داره؟ یجوری بیاین خودتون، خدافظ :| و قطع میکنه. با نام و یاد خدا مقصد رو اونجا که بگفت تعیین میکنم و ازون به بعد باباس که هی میگه حالا کدوم لاینو برم؟ و من که نیم ساعت تمام استرس ولم نمیکنه که نکنه اشتباهی جایی بریم دیگه راه برگشت نداشته باشه. تو مپ یه خط راسته میگه بیا برو توش. تو واقعیت چهارتا خیابونه که باید خودت بفهمی بری تو کدوم. و با اون سرعت وسط اتوبانم نمیشه وایساد و وقت کرد تابلو ها رو خوند. تف بهت تهران. عین همینو بلند گفتم. یه لحظه سکوت و بعد ترکیدن حضار از خنده که آروم باش بچه حرص نخور. والا. بوس به شهر خودمون اصن. کلا دوتا میدونی و دوتا خیابون. آخری رو اشتباه میگم. ینی تقصیر من نیست. دوربرگردون و اینا هم نداره. بابا میگه الان از ساوه ای کرجی چیزی درمیایم. مام همونجوری میریم ببینیم از کجا درمیام. با نیم ساعت تاخیر بالاخره میرسیم. مامانمو میبینم. بعد یه هفته. دیروز نتایج اومده. دعوام نکرده. بهم گفته پردیسارم بزن. گفته اشکال نداره نشد، کمکت میکنم. دعوام نکرده. نکرده. داره میخنده. میاد طرفمون. میبوستم. هیچی نمیگه باز. انگار نه انگار. جلوتر از بقیه راه میفته. میگه که اول میریم شام و بعد سالن نمیدونم چی نتایج المپیاد... همونجوری هی میریم. هی میریم. انقد که هی میگم هی نمیریم، ولی اونقد که برا من کش میومد هی رفتن بود. سرم پایینه و تازه دارم حس میکنم چه گندی زدم. اون لحظه داغ بودم نفهمیدم. مامان صدام میزنه که کجا مستقیم داری میری هی؟ بیا سمت چپ. میرم سمت چپ. دوطرف مقدارکی درخت جات موجوده. مامان و داداش دارن حرف میزنن. نمیفهمم چی میگن. ولی دارن میخندن. ضایه س الان من بگم یه کنج بدید بهم دوس دارم زار بزنم و نخندم؟ که چی؟ نه الان وقت کنج نیست. کنج نداریم بنفش جون. میخواستی دیروز گریه هاتو بکنی! الان نمیشه. الان مامان گفته حتی اگه بمونی برا سال بعد باید استراحت کنی. سرمو میگیرم بالا که اشکا برگردن سرجاشون. وسط راه چشام وای میسه. کامل نمیره بالا. این اینجا چیکار میکنه؟ که بشه آیینه دق؟میان پایین. سمت راستمو نگاه نمیکنم. همون سمت چپی که سالن نمیدونم چیه رو میرم. بعد هی میرم و میریم. صدای تق تق قاشق و چنگال میاد. با یه همهمه ریز و قشنگ. صداهای آروم. از چند ده متری چشام دنتای شکلاتیِ با نظم چیده شده رو میزِ اون سر سالن رو میبینه. لبخند میزنم. خب اون گوشه صف گرفتن ملت. همچنان سر به پایین تو صف م. خب میتونی سرتو بیاری بالا بنفش جون. دنتا رو نگاه؟! تا رسیدن به دنتا لبخندم خشکیده. اینا همشون دارن میخندن که. اینا کنکور ندارن. گند نزدن؟ خب معلومه نزدن. حتی اگه زدن الان اینجان و گندشون شده اینجا بودن. غذا و یه نوشابه مشکی برمیدارم و میرم. دنت بی دنت. همون عادت چرت همیشگیِ خودتنبیهی. حق نداری دنت بخوری وقتی نمیتونی همیشه بیای اینجا بخوری. تو حتی حق نداشتی یه رانی هلو بخوری وقتی همیشه نمیتونی بخوری... یه گوشه ی دور از جمع و تاریک تر، آخرین میز ته سالن که خالیه رو برمیگزینم و میشینم تا بقیه بیان. هر لحظه منتظرم مامان خراب شه رو سرم. نمیشه. میپرسه که من نبودم چیکارا کردین و گشنه که نموندینُ؟ و این حرف ها. دنت میده بهم. میگه چرا برنداشتی خودت؟ و بعد قاشق هم میذاره رو میز برام. میگم دوس ندارم... میگه میدونم چته، فعلا از دنتت لذت ببر تا بعد. خودش برام دنتو باز میکنه و میده دستم. نگاه میکنه ببینه من چیکار میکنم. دلم میخواد درخواست کنج بدم. نمیشه. به هر زوری هست یه قاشق میذارم دهنم و قورت میدم... تلخ ترین دنت شکلاتی دنیا بود لابد. مزشو حس نمیکردم. شکلاتی بودنش حالمو شکلاتی نمیکرد. دنت شماره یک. کنکور شماره سه... تموم شد اونم. حالا داخل همون محوطه یه تالار نمیدونم چی هست برید بفرمایید اونجا. حواسم به اطراف نبود. همینجوری پشت سر مامان راه میرفتم که یهو یه سایه سیاه رنگ با سرعت از کنارم رد شد و شونه ش خورد به شونه م. حالا دیدمش. سایه نبود. یه پسر تمام مشکی پوش بود با زلف دراز که یه کیف بزرگ که بهش میخورد گیتار توش باشه بود. عذرخواهی کرد و رفت. موهاش قهوه ای بود. شکلاتی یواش. آقای مجری فرمودند حالا که شام بخوردیم لختی بیاساییم سینا شعبان خوانی خواننده خوب کشورمون یه دهن برامون بخونه شاد شیم بعد مدالا رو میگم. سینا شعبان خوانی؟ خواننده خوب کشورمون؟ هیچکدوم از آهنگاشو نشنیدم که. کجاش خوبه. نامجویی شجریانی ابی ای چاووشی ای شاهینی چیزی بیارید بخونه. سینا جون سلام و اینا کرد و گله که چرا انقد بی حالین و بعد خودشم فرمود آره شما همتون دانشجویین یه هفته س مشغول بودین خسته این الانم منتطرین نتایجو بشنوین مسلمه حال منو ندارین. بهرحال شروع کرد. صدا که نداره. من که دوس نداشتم لاقل. ولی خوش اخلاق بود و قشنگ حرف میزد. میشد نگاش کرد و نگفت که زودتر تموم کن بریم. گردنم تاب نگه داشتن سرمو نداشت. من باز سرم پایین بود و گوش میدادم. بعد چند دقیقه حس کردم اون سایه خوشگله اون پایینه. بود. دقیقا کنار خواننده. گیتار هم دستش بود. اونم تموم شد. مدالا هم تموم شد. همه چی تموم شد. ساعت دوازده شبه. کنج نمیخوام. کنج بازیامو تو شلوغی و تاریکی درآوردم. اونقدی حال و حوصله دارم که دلم بخواد منظره ی روبرو رو، ترکیب ماه و تیر برق و برج میلاد و ایشونو با عکس هم ثبت کنم...

سهم من از دنیای بیرون

چایی نباتمو با قرصی که دیگه بلد نیست رو من کارکنه برداشتم رفتم نورِنارنجیِ تیربرق درمانی با پس زمینه صدای بارون کنم... کمی جواب تره. مهربون تره. ولی کافی نیست. کافی نیست. کافی نیست...

۸ نظر

من حیث با چشم گذاشتنی، ماه گذشتنی، و البته یادآوری..

یادته دیگه دقیقا یه ماه پیش تو همین تاریخ چیکار کردی و چیکار کردن و چی شنیدی... همونا. یادت که نمیره گل من؟!
طراح اصلی قالب : عرفان ویرایش شده برای یک بنفشِ مهربان