حتی شما سیب زمینی عزیز

فک نکنم کسی باشه که سیب زمینی سرخ شده دوست نداشته باشه.تا حالا دو وعده پست سر هم سیب زمینی خوردین؟سه وعده چی؟چهار بار؟پنج بار؟اگه تا الان زده نشدین بی شک سر شیشمین بار حالتون بهم میخوره ازش

احسان جان!تو کار و زندگی نداری؟لامصب سیب زمینی هم که باشی یه حدی داری.تا یه جایی خوشمزه ای.خودت خسته نشدی هرسال هرسال؟شبکه سه ماه رمضون دم اذان رو قرق کردی؟

۹ نظر

خاااااک

گفته بودم فوبیای تلفن دارم؟داداش از تو حال دااااد میزنه رفیق جانت داره زنگ میزنه.گوشیو میده بهم و :

_بنفشه کجایی؟چیزیت شده؟

_خوبم بابا انقد دلتون تنگ میشه برام؟یه هفته س ندیدمتون!

_چرا مدرسه نیومدی؟

_چرا بیام؟

_نگو نمیدونستی...

_چیووو-_-

_امتحان ترم داشتیم صبح


و قطع شد.تا الان هر چی زنگ زدم بگه چه امتحانی چه درسی آخر چرا شما چرا برنامه امتحانی نمیدید به من اصن مگه امتحانات یک خرداد شروع نمیشه-_-شهریور باید بدم امتحانشو یعنی؟


پی نوشت:ریاضی بوده رفقا:))))))شهریوری شدیم رفت

۱۴ نظر

کاه نوشت

حسی که این روزا بیشتر آزار دهندس تموم نشدن درسا و بلد نبودن و مرگ بر کنکور نیست.اینه که چیزهایی که چند ماه پیش خوندی و از پس سوالاشون براومدی رو الان مثل خنگول ها فقط نگاه میکنی و میگی این چی هست اصن؟مبحثی به کوفتی حرکت و دینامیک رو مهر و آبان با دلی آکنده از غرور با سوالاش برخورد میکردم الان فقط زل میزنم بهش و حتی فرمول ایکس تی به علاوه ی وی صفر رو هم ذهنم یاری نمیکنه به یاد بیاره.بازده م از خوندن یه مطلب و توانایی حل سوالاش از حدودا صد درصد رسیده به شاید بیست سی درصد.همین هم سرعتمو واس درس خوندن آورده پایین و ده بار باید یه چیزو بخونم تا بفهمم چیه. حدودا یه ماهه تو چن صفحه ی اول الکتروشیمی گیر کردم و نمیتونم پیش برم:|حس میکنم مغزم کهنه شده دیگه ظرفیت مطلب اضافه نداره همون قبلی ها رو هم داره پس میده.ولی من میخونم.درس خوندن این روزا شبیه به زور کاه دادن به خورد خودمه!خر هم نمیتونه انقد کاه بخوره ولی من میخورم:|هشت تیر هم همشو بالا میارم رو یه پاسخبرگ و تمام

 

بدربخور نوشت برای کنکوریا:ماه آخر برای جمع بندی میرن سراغ کنکور های سالهای گذشته و عموما هم گزینه اول روی میز زرد اختصاصی قلم چیه.نخرید اون لامصبو.اگه تا الان تو دام این کتاب نیفتادید ادامه متن رو بخونید اگرم دارید کتابو نخونید که دلتون نسوزه:دی یه کتاب نسبتا قطور هستن ایشون که اصن حس کنکور دادن رو به آدم نمیده و هی باید دستت رو صفحه هاش باشه کتاب بسته نشه.با یه فونت خوشگل و رنگی منگی.پاسخبرگ نداره و باید وارد کنید جوابا رو خودتون رو یه برگه.قلم چی مولف کتابا و طراح سوالاش کلا حوصله ندارن دو کلوم مث آدم حرف بزنن پاسخنامه ش رو یجوری سر هم آوردن که هیچی نمیفهمی.برید سراغ کنکوریوم مهر و ماه.یه بسته شیک و پیک که بازش میکنی دفترچه های کنکور پنج سال اخیر با همون رنگ و فونت سیاه سفید توشه و پاسخبرگ سفید و یه کتاب کوچیک پاسخنامه زیردیپلم فهم هم داره.الان هم 30 درصد تخفیف گذاشته سایت مهر و ماه. قیمتش حدودا نصف زرد اختصاصی در میاد و کیفیتش از هر لحاظ نسبت به زرد عالیه

۹ نظر

تویی که امشب دهه وزنت جابجا شد

به زمین و آسمان قسم همان طور که به سادگی طی هشت ماه نه کیلو وزن اضافه کردی،در سه ماه تابستان به همان سادگی بخش اعظم آن را میتوانی کم کنی.فقط من در رابطه با اعتماد به نفس از دست رفته و ترک هایی که روی کل بدنت افتاده نمیتوانم قولی بدهم.هر چیزی قابل جبران و درست شدنی نیست...


۳ نظر

یک کلام،آبرومون رفت:|

به خاطر شغل پدر و مادر و کلا سبک دلخواه زندگیمون عموما تم خونه ی ما بهم ریخته ی متمایل به بازار شامه.کاملا هم راضی ایم.بی نظمی خاصی که حاکمه به خونه رو فقط خودمون درک میکنیم.ضلع پنجره دار هال مال مادرجان و بساط درس و مشقشه،دور تا دور هال لباس فوتبال و کیف مدرسه و وسایل داداش پخشه،روی اپن و مبلا و هر بلندی ای هم لباسای بابام و دیگر وسایل شنیداریش پخشه.وسط همون هال هم غذا میخوریم هم میخوابن(من نه،ولی اون سه نفر به تخت خواب و کمد اعتقادی ندارن و تو هال می زی اند).همیشه هم منو داداش و پدر شکلات باکلاسا و میوه ها رو در بدو ورود به خونه به گورستان شکم میسپاریم و خلاصه اصن یه وعضی!!پسردایی بابا که یه زن به شدت حسسسسساس رو تمیزی داره زنگ زده میگه در خونتونیم.ما؟طبقه اولیم و این یعنی نهایتا 45 ثانیه وقت داریم سفره شام رو جم کنیم،پتو و بالش و تشک های خواب رو،جورابای بوداده فوتبال داداش که بندازی تو اقیانوس ماهیا میمیرن و و کتاباشو بندازیم تو اتاق،اووووووون همه برگه کف زمین  که مال مادره رو جمع کنیم،یه عالم ظرف نشسته رو قایم کنیم که معلوم نباشه،و در نهایت داداش که فقط یه شورت پاشه:| بره حجابشو اسلامی کنه،مادرجان با شلوارک!!بره لباس بپوشه و بابامم فقط یه شلوار کردی پاشه میگه زشته برم عوضش کنم.منم حوله تنم بود و میخواستم برم حموم.  خودمم نمیدونم چطوری جمو جور کردم اوضاع رو.کف هال که خالی میشه میبینم چقد هالمون بزرگه و چقدر خورده کثافات ریز کف زمینه و نیاز به جارو داره.همون لحظه درو میزنن.میوه نداریم.لیوانای چاییمونم کثیفه.درضمن یه متری خاک رو تی وی و مانیتور کامپیوتر داداش نشسته.تو دلم میگم میخواستن قبلش زنگ بزنن نه که جلو در بگن جلودریم درو باز کن!! میرم یه مانتو ازین بلندا که تا مچ پاس به جای حوله میپوشم و درو باز میکنم و سلااااااااام عمو احسان خوش آمدید خوش آمدید صفا آوردید...


۶ نظر

کیف جادویی

هیچ کدوم از وسایل زیر دکوری نیس.اگرم میبینید از چیزی دوتا سه تا چهارتا یا بیشتر موجوده بدانید حتما یه صلاحی بوده و  اگر چیزی تو این عکسه دلیل بر استفاده من و استفاده همیشگیم ازش نیست!اون دوتا کیف قرمز هم که خودشون یه دنیان.اون گردالی سیاه که اسمشو نمیدونم جدیده و از فردا همراهیم میکنه.کیفم جا نداره باید تو دستم بگیرمش:| یکی از هدفونا رو هم همین طور. اینا وسایل مورد نیاز واس فرداس.در ضمن دمپایی و خوردنی هام تو عکس حضور ندارن!

۷ نظر

مهربون کی بودی تو؟

_ببخشید بنفشه جان،نسکافه ای چیزی داری؟خوابم میاد-_- (اسرا،تو کتابخونه آشنا شدم باهاش.هم کنکوریه)

+وردار عزیزم رو میزمه 

 

_بنفشه قرص مسکن همراته؟ (دوست اسرا)

+تو جیب پشتی کیفمه،بردار

 

_بنفشه جا مدادیم جا مونده.خودکار داری؟ (از بچه های سال پایینی مدرسه که قیافش برام آشنا بود  و اسمشو نمیدونستم.اما اون اسم منو میدونست و میشناخت)

+روبروته عزیزم،هرچی لازم داری بردار

 

_بنفشه گوشیم خاموش شد.شارژر همراته؟ (سارا،دوست رفیق جانه بیشتر.یکمم دوست خودمه.خوشم نمیاد ازش حقیقتا:|اضافه هم بکنم من گوشی ندارم خودم،ولی شارژر چندین مدل گوشی همرامه)

+ته کیفم افتاده احتمالا دنبالش بگرد

 

_بنفش؟دسمال داری؟(مریم.همکلاسی اسرا)

+تو جیب روبرویی کیفمه،بردار

 

_بنفش دلم پوسید!چیکار کنم؟ (اکوری پکور!!فامیلیش فکوریه ولی اون منو یه چیز دیگه صدا میزنه منم بهش میگم اکوری پکوری:| )

+اون هدفون روبروته عزیزجان، آهنگ گوش بده روحت شاد شه

 

_ببخشید خانوم،دینی سال سوم همراته؟(نمیشناختمش!از اهالی کتابخونه س)

+تو کیفمه،بردار

 

_بنفش خوردنی چی همراته؟گشنمه ( رفیق جانِ شماره دو.هرچند خیلی وقته دیگه جان نیستن)

+کیفمو بگرد هر چی پیدا کردی بخور

 

_کیف پولم بالا جا مونده.پول مول چی همراته بنفشه؟(رفیق جان شماره یک.همون که حاجی دوستشه)

+ کیف پولم رو میزه نقد چیز زیادی توش نیس کارتمو وردار رمزشم میدونی دیگه!:|

 

_نخ سوزن داری؟(نگاه نکردم ببینم کیه!!)

+یا ته کیفمه یا جیب سمت راستی.بگرد پیداش کن خودت

 

_هنزفری زاپاس همراته؟(از بچه های پشت کنکوری مدرسمون که میاد آهنگ گوش میده فقط)

+تو جیب سمت راستی کیفمه

 

_بنفشه این سی دی ها رو لب تاب خودم نمیخونه.لب تابتو میدی؟ (باز هم مریم.جا داره بگم اون سی دی ها رو چند روز پیش وقتی داشت مینالید عربیم فلانه بهمانه نمیتونم خودم بهش دادم یکم عربی فهم شه)

+بیا عزیزم،مال تو!

 

_وردارم ازین ویفر شکلاتیا که رو میزته؟(یه دختره با ابعاد گردالی که منو به خودم با این هیکل امیدوار کرد:دی )

+این چه حرفیه،بردار.نوش جونت.بخور جون بگیری:))))

 

_میگم بنفش شارژ لب تابت داره تموم میشه(مریم:|)

+مال خودت کلا،اینم شارژش.شنبه کارتون و دفترچه راهنماشم میارم برات:|

 

_خانوم خوشگله؟پد داری؟شماره بدم؟:)))))) (همون پسره که پست قبل ذکر خیرش بود.چقد منو مسخره کرد این بشر.حال کرده بود ترسوندتم)

+مررررررررررررررض:))))))))))))

 

تو مدرسه هم اوضاع همین بود.هرکی هرچی کم میاورد میومد سراغ من.اون پسر خوشگله ی موبور هم ظاهرا اول رفته بود پیش رفیق یک و دو اونا آدرس منو بهش داده بودن که همه چی تو کیفش پیدا میشه.منو چی فرض کردید؟!بقالی؟مامانِ خونه؟گوگل؟

عصر شد و دیدم روی میزم و توی کیفم خالیه.لب تابمو بردن.هدفونم رو.ام پی تری داداشم رو.گوشی عتیقه نوکیای چراق قوه دارم رو.چن تا از کتابام رو.حتی خودکار هم نداشتم.غلات هم به لطف شکموها تموم شده بود.خواستم برم نسکافه بخورم دیدم از پنج تا نسکافه ای که همرام بوده هیچ کدومش نیست.و خواستم برم حداقل از آب سرد کن آب بخورم یادم افتاد حتی لیوان هامو هم بردن!! داشتم به این فکر میکردم همین مونده بیان لباسام رو هم بکنن که همون لحظه الناز،هم مدرسه ایمون که رشته ش ریاضی بود ولی تو کلاس تجربیا پلاس بود اومد و گفت:

"بنفشه جان شالتو درار میخوام برم پایین!" اصلا منتظر نشد جوابی بدم.شالمو از سرم دراورد و کفشامم پوشید و رفت.من مونده بودم بی هیچ چیزی واس خوردن و انجام دادن و خوندن و پوشیدن.اما دستام پر از مهربونی بود:|

+

 

۷ نظر

بازگشت همه به سوی بلاگستان است

من برگشتم:| 

۵ نظر
طراح اصلی قالب : عرفان ویرایش شده برای یک بنفشِ مهربان