چهارشنبه ۲۱ شهریور ۹۷
بدترین کاری که بشرِ دوپایِ پتانسیل دار برای رفع تقریبا تمام نیازهایش به تنهایی ،میتواند انجام دهد صله رحم و ایجاد روابط اجتماعی است.به غلط کردمی افتاده ام آن سرش ناپیدا.به پدر میگویم بیا خانه را بفروشیم و برویم ازینجا.اینجا دیگر خانه نمیشود.هتل شده.خانه مادربزرگ شده.هر که میخواهد می آید،هر که میخواهد میرود.بیش از حد عمومی شده و من هیچ چیزِ عمومی ای را دوست ندارم.حتی خودِ شماها وقتی خواننده هایتان زیاد میشود و معروف میشوید را هم دوست ندارم.کیفیتتان می آید پایین.همه میشناسنتان و دیگر فقط مالِ من نیستید!.عمومی میشوید.خانه ای که بیش از خودمان چهارنفر در آن حضور داشته باشند عمومی است.باید کنار بیایم با اینکه دایی ممد پایه ثابت وعده های غذایی ماست.خسیس نیستم.دولقمه غذا است دیگر.تف به این کاهدان که بخواهم حرصش را هم بزنم.اما من حساسم روی تایم ناهار.آنقدر حساس که گاهی سایه پدرم بر روی بشقابم هم مرا اذیت میکند و غذایم را می آورم داخل اتاقم میخورم.دایی ممد قانون خانه ما را هم نمیداند.که اگر کسی لیوانی نمک دانی چیزی خواست و همه سر سفره نشسته بودیم،خودش پا میشود میرود می آرد!نه من میگویم مامان پاشو لیوان به من بده نه پدرم به داداش کوچیکه میگوید پسرم پاشو نمک دان بده دستم.واقعا زشت است وقتی من دارم کوفت میکنم تو هم همین طور بگویی دایی جان برو پارچ آب را بیاور.پارچ آبُ مرض .فاکتور بگیریم دایی ممد مطلقه را،از آن بدتر دیگر دایی ها و زندایی ها هستند.ها.توضیح بدم دیگر؟دایی ممد مجرد نیست.مطلقه است.دیگر دایی ها.زندایی وسطی و دقیقا وسطی(ینی زنِ داییِ وسطی) از در پریده داخل و بدون سلام میگوید شامتان حاضر نیست؟ابرویی بالا داده و گفتم زنگ میزدی زودتر برات آماده کنیم!شرمنده!.مینشیند وسط حیاط و منتظر میماند من برایش سفره پهن کنم و غذا جلویش بگذارم.گفتم که،من خسیس نیستم.دو لقمه است با یکدیگر کوفت میکنیم.ولی از آدم مفت خور و طلب کار که باید همه در خدمت او باشند بدم می آید.خیر سرمان خانه ما هنوز بهم ریخته است.آنقد که فرش هم نداریم و در حیاط می زی ایم و تو،در حالی که لکه رنگی روی لباسم و عرق صورتم را میبینی میگویی برو برای پسرم آب لیمو درس کن!.او بچه است. دلم نمی آید.ولی آن لیوانی که خودت خوردی زهرمارت شود زندایی وسطی.حوصله هیچکدامتان را ندارم.خدا را شکر پارسال خودم آنقدر کم کاری کردم که نمیتوانم بگویم شما مزاحمم بودید و هی مهمان بودید و لش کرده بودید خانه ما و دلیل گندی که به کنکور زدم شما بودید.ولی امسال این اتفاق دارد می افتد و ذره ای دیگر به مغزم فشار بیاورید دیگر نیشگون گرفتن های مادرم از من که بیخیال،که ول کن،که زشته جواب نخواهد داد و تویِ رویتان خواهم گفت لطفا مزاحم نشوید!نشوید!.بابا ما خودمان هم اضافی هستیم.حوصله یکدیگر را هم نداریم.مادرم میگوید مشکل روانی دارم که از فامیل خوشم نمی آید،از مهمانی،از داداش هایش و خصوصا زن داداش هایش .شاید هم دارم.بهرحال بیمار هستم و باید مراعاتم را کرد.مراعات کنید.میدانم از نوشتن این متن پشیمان خواهم شد.امروز حال عحیبی داشتم و احتمالا هورمون هایم هم بهم ریخته باشد.در هر صورت احساسم بعد از پشیمانی تغییر زیادی نخواهد کرد.شما همان مزاحم های رو مخ هستید، من هم همان مشکل دار روانی