ساعت یکم مونده به چهار عصره.تو حیاطم.حدود چهار پنج روزه نرفتم حموم و موهام چسبیده به هم.کف پامم سیاه شده.بله لباسام تو گونیه و تو این شرایط خودمم دلم نمیخواد برم حموم.ولی خودمونیما،کثیفی هم عالمی داره!نگران لک شدن لباسات و عرق کردن و هیچی نیستی.لذت هم میبری از بیشتر لولیدن تو کثافت.مامان میگه گوشیشو از تو ساختمون اصلی خونه یارم.دوتا میس کال داره.میگه کی بودن؟میگم مریم بوده.مریم هم رشته و هم همه چیه مامانه.با این فرق که مجرده.همیشه میگه بذار منو مامانت برات مایه عبرت باشیم!.بگذریم.خودم میدونم واس چی میگه.هرچند قبول ندارم.همون لحظه مریم زنگ میزنه.مامان باهاش حرف میزنه.قطع میکنه و میگه مریم پرسید بنفشه چیکار کرد؟نتایج اومده.گوشیشو میگیرم و رو صندلیم که وسط حیاطه میشینم.ساعت چهاره دقیقا.اسکرین شاتی که گرفتم از مشخصاتم رو نگاه میکنم و شماره داوطلبیم رو میزنم.دلم میخواد بنویسه پردیس و.از اسم پردیس هم خیلی خوشم نمیاد.ولی اینو دوس دارم.کد امنیتی رو میزنم.رنگ کارا روبروم دارن درِ اصلی ورودی رو رنگ میکنن.دایی ممد سیب زمینی هایی که من سرخ کردم رو داره میخوره.هیچی توش نیست.یه خط تیره.یه نفس عمیق میکشم و میام تو حموم یدونه میزنم تو صورت خودم و به مدت سی ثانیه میگریم!اشکامو پاک میکنم.اون عدد،رتبه م،نتونست اشکمو دراره.شما هم شنیدید.یه عدد بود فقط.ولی این صفحه خالی،این صفحه سفید حق من نبود.دروغ چرا،بود.اونقد که باید تلاش نکرده بودم و خودم میدونستم اینو.بهم برخورده بود.میخوام دوباره چک کنم نکنه اشتباه شده باشه.قبل دوباره وارد شدنم دوباره گوشی مامان تو دستم زنگ میخوره.گوشیشو بهش میدم.مامان پردیسه.همون پردیسی که خوشم نمیاد ازش.میگه بنفش چیکار کرد؟دسته گل من حقوق اینجا قبول شده .گوشی رو ازش میگیرم و سایلنت میکنم.رنگ کارا کارشون تموم میشه و دایی ممدم میگه چی شد؟میگم نشد.میگه درس شدن دندونام یه سال عقب افتاد!دایی ممد دندوناش خرابه از بیخ.دلش میخواست من دندون بیارم.نمیدونه من تو انتخاب رشته فقط دارو و چن تا پزشکی زدم.سال بعدم دندون نخواهم زد.دلم میخواست بهش بگم انقد سیگار نکش تا خراب نشن ولی میگم به توچه؟و حرفمو قورت میدم.میام اینجا و اسمارتیز گفته نتایج اومده.میگم یه خط تیره گذاشته برام.میگه واس اون سه تا خط تیره گذاشته.نگاه میکنم مال منم سه تا خط تیره س ولی من یدونه دیدمش.همون حالا.مهم نیته.اون موقع توی رشته و دانشگاه قبولی هیچی ننوشته بود،الان نوشته مردود.مامان بزرگ زنگ میزنه بیاین دنبالمون.تو باغشه.این روزا همش اونجاس و فصل گردوتکونیه.خاله هم پیششه.لباس قرمزم که رنگ گرفته رو عوض میکنمو با مامان میریم دنبالشون.یادم میره.میگم فدا سرم.بستنی میخورم.عینکمو یادم رفته بیارم ولی.از وقتی ازش استفاده میکنم دیگه بدونِ اون نمیبینم.کاش بهش عادت نمیکردم.یه بادکنک صورتی هم از اون صدتا بادکنکی که خریدم تو دهنمه و هی بادش میکنم.به خال خالی پیام میدم یا شیخ!جواب کنکور اومد.حالم بد نیست ولی خوبم نیست.چیزی بگو حال دلمان به شود.میگه"بیا بغلم".دلم میخواد بزنم تو دهنش.الان من چطور بیام بغل تو؟بعدشم،اگه پیشم بودی که دیگه اصن نیاز نبود بزنم تو دهنت!.بحثو عوض میکنه و کلی میخندیم.آخرین پیامش یه شکلک خنده گنده تلگرامیه با یه قلب قرمز کنارش.برمیگردیم خونه.اتاقم رنگش خشک شده.کرم سفیدِ دوس داشتنی من.لب تابمو باز میکنم.وارد پنل مدیریتم میشم.ارسال مطلب جدید رو میزنم.عنوانش رو میذارم که ثبت شود در تاریخ...