سه شنبه ۵ شهریور ۹۸
جلوی در خونه مامان بزرگ میخواد پیاده بشه که بهش میگم چیززه... نمیشه بیای تو. زنونه س داخل. وسایلی که مامان بزرگ خواسته رو میده بهم و میپرسه خوبی؟ بعد مدت ها دارم صداشو میشنوم. دوست دارم بگم نه که پیگیر شه چون و چرا. خب با جواب درست دادن هم میشه نگهش داشت. میگم خوبم تو خوبی؟ اهل و عیال؟ حاج خانوم؟ گل پسرت؟بدون اینکه جواب اینا رو بده لپامو میکشه. خودشو جمع و جور میکنه که بره. دلم میخواد لپاشو ببوسم. اعصاب که نداره. شوخی وردار هم نیست بشر. جلو در و داخل کوچه؟ بوسیدن؟ مگه میشه اصن؟ از خیر بوسیدنش میگذرم و میگم کاری نداری من برم تو منتظرمن؟ میگه بیا جلو کارت دارم... و خودش لپامو میبوسه. بعد هم این سر و اون سر کوچه رو نگاه میکنه. میگم قاعدتا قبلش باید نگاه میکردیاااا! میخنده. میپرسه کاری نداری؟ میگم نه، ریشاتو بزن فقط!