يكشنبه ۱۰ شهریور ۹۸
صبحم رو با مامان و "رییسجان بیدار شو بیدار شو" شروع کردم. خاله حالش خوبه و اون تودهی مسخره کیستی بیش نیست. ناهار رو به صرف قورمهسبزی خونه مامانبزرگ بودم و سه تا داییکوچیکام هم بودن بدون حضور زن هاشون و من متوجه شدم دنیا بدون زنداییها چقد جای قشنگتریه برای زندگی. تا کمتر از دوساعت دیگه مربی گلاندامِ گلرفتارِ کصافطمو میبینم و بعد هم به قول بهار، وحشی میام به ادامه جر خوردنم تو مسیر آرزوهام بپردازم.