يكشنبه ۱۲ خرداد ۹۸
از صبح تا الان نه بار به مامان زنگ زدم و گفتم دلم براش تنگ شده، گفتم حوصلم سر رفته،گفتم کی میای و خیلی چیزا گفتم. ولی نگفتم بابا در بدترین حالت ممکن تو رخت خوابشه و گه گاهی با صدای خفه ای صدامون میزنه و میخوام بمیزم ولی نبینم حالش خوب نیست. سه تا دندونشو با هم نمیدونم چیکار کرده دقیقا که اینجوری شده. و منو داداش در صلح آمیزترین حالت ممکن با هم حرف میزنیم، میترسیم بریم طرف اتاق بابا که اونجوری نبینیمش و تهش به این میرسیم بریم زنگ بزنیم به مامانمون شاید کمی حالمون بهتر شه...