دست هایش

هی میخواستم داستان بنویسم و توضیح بدم امروز چی شد و چی گذشت دیدم نه تنها حال ندارم،کل حال خوب امروزم خلاصه میشه تو این عکس.اوضاع مملکت و کنکور رو هم ارجاع میدم به عمه م:دی 


اووفففف چقدررر خوبه این عکس :))))))))))
دلم خوست :||

بیا اینجا میبرمت همینجا عکس بگیر.به شرطی که دستت مثل من باشه وگرنه عکست زشت میشه ها:دیییی

حسِ خوبی رو منتقل کردی بهم دمت گرم:)))))

نوش جونت:دی

این پست رو که دیدم شرمم شد صفحه وبلاگ رو بستم.خجالت داره اینگونه بی توجهی به دین و اسلام.مچ دست به بالات کامل معلومه.برای اسلام خون گریه کرد باید.درست نیست جوانان رو اینطوری به گناه بندازی خواهرم

اگه بستی صفحه وبلاگ رو الان اینجا چیکار میکنی بزرگوار؟انقد نگران اسلام جونتی خودتو از پنجره مینداختی پایین تا به گناه نیفتی!:| :))

فقط ناشناس:||😂😂😂
میگم یه وقت اسلام به خطر نیفته من خندیدم؟

در اعماق جهنم جا داری خواهرم به خاطر خندت


خطاب به ناشناس دلم خواست یه اصطلاح به زبون محلی‌مون بگم که نمیگم چون در اون صورت جایی که زندگی می‌کنم لو میره :| 
ولی فارسیش یه چیزی تو مایه های ولمون کن بابا میشه :'))
عکس عالیه:)) فرصت کردی داستان پشت عکس رو هم توضیح بده=)))♡♡♡

:)))))

باشه اگه شد مینویسم:)

طراح اصلی قالب : عرفان ویرایش شده برای یک بنفشِ مهربان