آن چهار ساعت طاقت فرسای از دید اهل فن سرنوشت ساز

بزور ساعت شیش بیدارم کرده و پتومو میکشه که زود باش بیدار شو کنکور داری."ولم کن"!.بیشتر میکشه و میگه بچه های مردم از استرس تا صبح خوابشون نبرده دختر من عین خرس خوابیده.یه صبحونه زورکی و حالت تهوع همیشگی سرصبح.به حوزه رسوند منو و رفت.حالم خوب بود.خیلی خوب.انقد خوب که از سر و روم میبارید و نمیتونستم نیشمو ببندم.دوستامو ندیدم و نخواستم ببینم.شماره صندلیمو پیدا کردم.راست دست بود.به مراقب گفتم.یه صندلی دیگه آوردن برام گذاشتن روبروم.الکی مثلا ترکیب این دوتا میشه صندلی چپ دست!یه جامدادی کوچیک همراهم بود فقط و هیچ خوراکی ای نیاورده بودم.به مراقب گفتم آب معدنی میدین ایشالا؟!خندید و گفت آره یکم دیگه.همه مقنعه سرشون بود و من شال.با اون لبخند گنده و حال توپم و سر و وضع ظاهریم کاملا احساس تافته جدابافته بهم دست داده بود.بقیه یا داشتن لب میجوییدن یا مسیر دستشویی رو طی میکردن.دختر کناریم گفت خر زدیااااا!و ادامه داد خوندی؟گفتم ای!و گفت ایشالا ملی روزانه میاری دیگه؟دیدم خیلی شوته و نمیدونه من چی میخوام.ناراحت گفتم کاش ملی روزانه بیاریم!!تو دلم گفتم من دلبرو نشونه رفتم تو میگی ملی روزانه؟ملی روزانه کفپوش خونه آرزوهامم نبود.نوشته بود با انگشت سبابه دست راست مهربزن.با دست چپ زدم.صدای آقاعه اومد که گفت داوطلبان گرامی،دفترچه های عمومی را بردارید.ادبیاتش آسون بود و رو مخم.عربی از ادبیات آسون تر.داشتم ناامید میشدم که چرا باید آسون باشه همه بتونن جواب بدن؟که دینی دهنمو بست:| زبان عادی و معمولی بود و واس منی که زبانم بد بود یعنی اینم آسون بوده که من به اون زبان داغونی میگم معمولی بود.آب معدنی دادن و نفسی تازه کردم
زمین.عشق من،جانان.همون اول حالمو گرفت و نزدیک بود بزنم زیر گریه.هفته آخر کم ولی درس حسابی خونده بودمش و جواب دادن نه تا سوال از بیست و پنج تا زد تو برجکم.برای جبران حال داغون ریاضی رو رد کردم و رفتم سراغ زیست.و گواهی میدهم درصد زیست من با آنهایی که دلبر دانشکده کناری قبول میشوند و در چش و چال همه هستند برابری خواهد کرد!با یه لبخند گنده تر برگشتم سر ریاضی.قرار بود ساده هاشو جواب بدم ولی طوری بود احتمال و تابعش رو نتونستم حل کنم،ولی انتگرال و مشتق رو تونستم:|ذهنم محاسبه نمیکشید و رفتم شیمی.آخ شیمی.آااااخ شیمی.نظری ندارم.سخت بود!فاجعه!افتضاح!همونجا سر شیمی قیافه دلبر میومد جلو چشم که دارن ازم میگیرنش و هی دور میشه.با اخم چن تا فیزیک که حال دلم باهاشون خوب بود هم جواب دادم و ساعت دوازده بود.نیم ساعت هم برگشتم سر همشون و دو سه تا از هرکدوم از درسا جواب دادم و میخواستم بیخیال تایم باقیمونده تحویل بدم که آقاعه گفت داوطلبین گرامی!تماااام! با یه به جهنم اگه نشد پاسخبرگو تحویل دادم و اومدم بیرون.با حال خوب.ولی نه چندان خوب.مث وزنه سنگینی که مدت ها رو دوشت باشه و برداشته بشه.ولی کمرم خم بود هنوز.سنگینی و وزنه نبودن ولی جاش،دردش بود.آسمون خوشگل تر بود ولی!
موفق باشی:)
ساعت چند گرفتن پاسخبرگارو؟0_0

نمیدونم دقیق.دوازده و رب؟یا دوازدهو بیست فک کنم

واسه ما دوازده و ده..

ما دیر گرفتن ینی؟یا تو زود دادی؟

آورین! با اون به جهنم آخرش خیلی حال کردم :))

خوشحالیم ما نیز از حال کردن شما:))

ن من وقتی گفتن تمومه رفتم دادم
احتمالا سال دیگ بیام اونجا
اینجا خوب نبود از هر نظر:(

منم موقه تموم شدن وقت تحویل دادم

عه رنگی!شکلک ناراحت نذارااا!منم نمیدونمم چیکار کردم ممکنه بد بوده باشه ولی الان حق نداری ناراحت باشی.تموم شد خوب یا بعد.فعلا.به نظر منم حتی اگه فکرت رو سال بعده الان شرو نکن.زوده.خسته میشی.

خب خداروشکر که تموم شد :))

بله بله:))واس شما شروع شد ولی=))))

خسته نباشی و خدا قوت :))

خسته نیستم قوتتمم سرجاشه^_^

تموم شد بالاخره :)))))))

آرررره:)))

فقط اون سوال فیزیک که تبدیل بخار به مایع و اینارو خواسته بود =))) 

خسته نباشی دلاور:) 
خدا قوت پهلوان :)) 

آره انقد بدم اومد اونو.خیرسرمون درس خوندیم حس کردم بهم توهین شده اون سوالو دادن

فدایت گلاویژ:)))شما بیشتر

بالاخره با واقعیت باید کنار اومد😓
الان که نه...یه چند روزی باید استراحت کنم...

اگه کنار اومدن ینی این چند روز رو زهرمار خودم کنم صدسال سیا نمیخوام کنار بیام!شل کن فعلا

دیگه نوبت ترکوندن هست 

فعلا باید به ترکیدگی های خودم رسیدگی کنم:)))

طراح اصلی قالب : عرفان ویرایش شده برای یک بنفشِ مهربان